برای آدمی به سن و سال من لابد خوب نیست که بگویم. ولی می‌گویم . تیتراژ خونه‌ی مادربزرگه را دانلود کرده ام و دارم گوشش می‌دهم. چندین بار پشت هم . " کنار خونه ی ما همیشه سبزه زاره . دشتاش پر از بوی گل. اینجا همش بهاره . دل وقتی مهربونه شادی میاد می‌مونه . خوشبختی از رو دیوار سر می‌کشه تو خونه . " 

چه می‌دانم. لابد دل ما مهربون نبود . 

حالایش را نمی‌دانم. ولی آن قدیم ها بود. مطمئنم بود. من هنوز یادم است که چه طوری برای محمد الدره زار می‌زدم. اشک چشمم خشک نمی‌شد . هر بار که می‌دیدمش یا نه . هر بار که نمی‌دیدمش و فقط به یادش می‌افتادم . زار می‌زدم. به پهنای صورتم زار می‌زدم . من هنوز یادم است وقتی آقای شاهی، پیرمرد کارگر را می‌دیدم که با آن سن و سال دارد کار سنگین می‌کند، به هم می‌ریختم. من هنوز یادم است که وقتی آمده بود خانه‌ی ما کارگری، رفتم و بیل را از دستش گرفتم. من هنوز یادم است که وقتی با تمام وجودم بیل زدم و نهایت نهایت نیم کیلو خاک برداشتم او چه طور خندید. من ولی دلم می‌خواست خودم مشت مشت خاک از زمین بردارم و توی فرغون بریزم تا او آن طور عرق نریزد . من هنوز یادم است که وقتی می‌خواست برود سیگار بخرد، وقتی دیدم آن قدر خسته ست بهش گفتم من می‌روم. من هنوز یادم است که سوپر مارکت محل به من سیگار نمی‌داد. تا برایش توضیح دادم که کارگر داریم و سیگار را برای او می‌خواهم. سوپر مارکت وقتی مطمئن شد سیگار ها را داد. بماند که آن مرد نفهمید دو نخ اضافه را برای خودم و رفیقم می‌خواستم. که امتحان کنیم ببینیم چه طوریاست . من هنوز یادم است وقتی فردوس خانم می‌آمد خانه مان تا کمک مادر خانه تکانی کند، می‌رفتم توی حیاط و کمکش فرش می‌شستم. وقتی فردوس خانم دخترش را آورد خانه مان، فکر نکردم دختر کارگر خانه ست . پا به پایش کار کردم. من هنوز یادم است همیشه جلوی دهانم را می‌گرفتم که یک وقت جلوی ح، که پدرش را از دست داده بود پدرم را صدا نزنم . من هنوز یادم است وقتی آقا رضوانی برایمان نان می‌آورد، با لیوان آب یا شربت می‌رفتم به استقبالش که پیرمرد دلش نشکند یک وقت. من هنوز یادم است که وقتی مامان برای من پیتزا درست کرده بود، نگار گفت تا به حال پیتزا نخورده. نگار این ها مستاجرمان بودند. از آن روز به بعد هر وقت پیتزا داشتیم، نگار را صدا می‌زدیم . حالایش را نمی‌دانم. ولی مطمئنم یک زمانی دلم مهربان بود . اما من همان روز ها هم گاهی آنچنان دلم می‌گرفت که اگر عموگ هم می‌آمد جلویم اجرای زنده می‌گذاشت، دلم شاد نمی‌شد . من هنوز یادم است که دلم حتی برای هاپو کومار خونه ی مادربزرگه هم می‌سوخت. انقدر که قیافه ی مظلومی داشت . ولی لابد . لابد دل ما مهربون نبود . که شادی می‌آید، سک سک می‌کند و می‌رود .

و الا باید با هر لبخند، ولو کوچک، شادی در دلمان زنده ی زنده می‌شد.

 

 

پی‌نوشت: چه قدر تایپ با موبایل مسخره و اعصاب خرد کن است. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی انواع بازی های تخته نرد آنلاین خريد و فروش ملک در شمال Tina Denise دوربین های دیجیتال زند دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. موسسه فرهنگی حضرت آیت الله العظمی سیستانی سفر به نیاسر VIVA Tony